حامیحامی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

گل پسر مامان مریم و بابا حسام

خوابیدن حامی تو اتاق خودش

به اتاق خودت خوش امدی گلم   ١شنبه 21 اسفند برای اولین بار تواتاق خودت خوابیدی جونم آفرین گلم  خوابهای خوب خوب ببینی و با آرامش بخوابی جیگرم منم پائین تختت می خوابم هنوز دلم نمیاد تنهات بذارم ...
29 اسفند 1390

اولین سوپ و صندلی غذا

خوشگل مامان سلام میخوام قبل از اینکه در مورد اولین سوپی که خوردی برات بنویسم طرز تهیه فرنی که برات درست می کنم و بنویسم 11 اسفند اولین فرنی رو بهت دادم آرد برنج(آرد برنجی که خودمون درست کردیم)                         1 ق.م سر صاف نبات                                             &...
27 اسفند 1390

دالی بازی و آواز خونی وفرمون روروئک

عزیز دلم یه کار جدیدی که یاد گرفتی این که وقتی دراز کشیدی روت و یه دفعه می کنی طرف من و بابا حسام و می خندی یه در میون روت و بر می گردونیو با ما دالی بازی می کنی و خودت کلی ذوق می کنی من و بابا ئی هم با اینکارت کلی کیف می کنیم و می خندیم خبلی خوشرو هستی گلم جون دلمی خیلی دوست دارم آرزو می کنم همیشه خنده رو لبات باشه خیلی وقته آواز می خونی وقتی خیلی از یه چیزی ذوق می کنی شروع می کنی به آواز خوندن حدود یک هفته ای میشه که یاد گرفتی میگی دددددددددددددددددددددد خیلی بامزه میگی خوردنی میشی پسر نازم  13 اسفند من و بابا تصمیم گرفتیم امتحانی بذاریمت تو روروئکت ببینیم چیکار می کنی نمی دونی چقدرذوق کردی گلم نوک پاهات به زمین رسید روروئکت ش...
22 اسفند 1390

اولین فرنی

٥شنبه 11 اسفند اولین فرنی رو خونه ممسی و بابا عطا و از دست ممسی خوردی گلم بلد نبودی بخوری با زبونت فرنی رو می ریختی بیرون تقریبا یک قاشق مربا خوری فرنی رو که با شیر خودم رقیقش کرده بودم دادم خوردی از خدا میخوام همیشه سالم باشی و غذاهای خوشمزه و سالم بخوری جووووووووووووون دلم فرداش جمعه 12 اسفند خونه خودمون من برات فرنی درست کردم و خیلی بهتر از روز قبل خوردی جونم حالا کم کم داری یاد می گیری که با قاشق غذا بخوری اینم عکسهای روز جمعه اینجا هم قاشق و دادم دستت تو هم گذاشتی تو دهنت الهی فدات بشم ...
21 اسفند 1390

نارنجستان نور

جمعه 12 اسفتد ساعت 7 غروب من و بابا حسام با پسر گلمون رفتیم نور می خواستیم شام و بیرون بخوریم یه سر رفتیم آدیداس هم من هم بابا حسام کتونی آدیداس خریدیم شام رفتیم نارنجستان نور موقع شام خیلی نق نق کردی نمی دونم چت شده بود گلم خیلی بد اخلاق شده بودی بابا حسام بغلت کرد تا من بتونم شام بخورم منم سریع شام و خوردم و بغلت کردم امدم تو ماشین تا بهت شیر بدم بابا هم تو این فاصله شام و خورد و امد. تو هم شیر خوردی و تا آمل خوابیدی فکر کنم خیلی خسته شدی گلم ببخشید بووووس
20 اسفند 1390

روز ولنتاین

سلام عمر و هستی مامان امروز 25 بهمن روز ولنتاین بابا حسام برای من یه گل رز خوشگل با کلی شکلات خرید و برای پسر گلمون ٣ تاسته پوشک پمپرز (2 تا بسته پوشک شرتی که خیلی خوشگلن و آلمانیه و به ندرت پیدا میشه از یک داروخونه برات خرید و 1 بسته پوشک چسبی ) بابائی چقدر دوست دارههههههههههه جونم میمیرم برااااااااااات اینم گل و شکلاتهای مامان ...
20 اسفند 1390
1